محمد امین پسر گلمونمحمد امین پسر گلمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

زندگی یعنی تو

ماجرای چند روز ناتوانی محض مامان

قربونت برم سلام مامانی این چند روزه اینقدر مامان احساس ناتوانی میکرد که حد نداره نمی دونم چه اتفاقی برا شما یا من افتاده بود که شما اعتصاب کرده بودی و اصلا شیر نمی خوردی من داشتم دیونه میشدم هر حقه ای بلد بودم بکار بستم اما شماهمش گریه میردی و سینه ام رو نمی گرفتی  بزور می گرفتم تو بغلمت اما انگار بام قهر بودی نمی دونی این سه روز چه بر من گذشت اما به مرور انگار باز بهم عادت کردی   قول بده هرگز با مامان قهر نکنی بهانه ی زندگیم ...
29 آذر 1392

خاطره اولین قدم گذاشتنت تو این دنیا و خونه هامون

بازم با تاخیر برات میگم عزیزم تو به دنیای من و بابایی پا گذاشتی و مارو غرق شادی کردی اما همش خواب الو بودی و تو خواب هم اصلا به هیچ وجه سینه ام رو نمی گرفتی شاید از صبح تا شب نهایت نیم ساعت سینه ام رو مک زدی اما خبری از شیر نبود بعد از ظهر همه اومدند به دیدنت هر کی میدیدت می گفت چه تپله اما چشات بسته بودو من مشتاق دیدن رنگ چشات خوشگلم روز ساکت بودی اما شب شد و من هنوز شیر نداشتم وشما گرسنه بودی و مدام گریه میکردی و منم  کاری ازم بر نمیومد جز دعا که خدایا نذار بچه ام گرسنه بمونه روزیش رو تو سینه هام جاری کن فردای روز تولدت دکتر اطفال اومد و معاینت کرد و خبر سلامتی کاملت رو به ما داد و گفت زردیت نرماله فقط باید تند تند...
26 آذر 1392

برای تو که مفهوم نفسهام شدی

پسمل مامان سلام عزیزم امروز از این پست میخوام استفاده کنم برای عشق عزیزم برای همسر مهربونم برای بابای نازنینت بگم: همسرم         عزیزتر از جونم همسر نازنینم همه ی زندگیم رو از تو دارم امیدم  آرامشم شادی و دلخوشی  من تو این دنیا یعنی وجود تو  همنفسم  لحظه لحظه های این زندگی رو با عطر نفس تو میخوام  تویی که وجودت سراسر شادی و ارامش رو برام به ارمغان میاره میخوام بدونی تنها عشق زندگیم بودی و شکر که شریک زندگیم شدی تا واپسین دم از عمرم عاشقت میمونم آرزوم اینه تو زندگی غم نبینی و لبای قشنگت همیشه بخنده و سهم شما از این دنیا هم فقط شادی و خوشبختی باشه ...
25 آذر 1392

خاطراتی هم از بابا

سلام عزیز دلم خیلی وقت بود که حوصله نگارش نداشتم، همش هم به خاطر درگذشت مامان بزرگت بود که خیلی غمناک بود هم واسه بابا و هم واسه مامان خوبت. آخه شما هنوز خیلی کوچولو هستین و چیزی به یاد ندارین ولی منی که ٣٢ سال و خورده ای باهاش بزرگ شدم برام خیلی سخته که باور کنم دیگه بینمون نیست. واقعا حیف شد. بگذریم. این روزا ماشالله خیلی شیطون شدی و شیرین.وقتی می بینمت یاد کودکی های خودم می افتم که شبیه خودم بودی ولی خودمونیما شبیه مامان هم هستیا. از شب تا صبح فقط دنبال یکی می گردی که باهات بازی بکنه و منم که اداره می رم زیاد وقت نمی کنم بهت برسم. خدا مامان رو واسمون نگه داره که می دونم خیلی اذیت می شه ولی خداییش اینقدر دوست داره که ا...
24 آذر 1392

مامان دلسوز

سلام بر پسر عزیزم. می خوام امروز بگم که مامان جونت چقدر واست زحمت میکشه و شما هم فعلا متوجه نمی شی ولی یایا همه چی رو می بینه و شاهدشه. این شبا یه کمی بد خواب شدی و زوده زود بیدار می شی و به قول مامانت نغ میزنی. بابایی هم که واقعا نمیتونه کمک مامان باشه علتش هم اینه که به خاطر درگذشت مامان یه کمی ناراحته و اعصابش ریخته به هم.به خاطر همین قضیه هم هستش که شکم دردش عود کرده و شبا از ناراحتی زودتر می خوابه. ولی امان از دل مادر.پسرکم ایشالله بزرگ شدی حتما قدر مامانت رو بایست بدونی.می دونی چرا اینو میگم آخه خیلی از ما ها اینقدر نادان و بدبختیم که همه چی رو از یاد بردیم و یاد این روزای مامانمون نیستیم. اینا رو می نویسم تا اگه یه رو...
24 آذر 1392

عکسهای جدید پسرمون

پسرکم سلام عاشقتم میدونی که!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عزیزم تازگیا باز بد خواب شدی همش میخوای بغل مامان باشی شبا همش تو خواب نغ میزنی و مامان رو واسه یه ساعتخواب راحت تو حسرت گذاشتیا اما مهم نیست همینکه سالم و خوب رشد میکنی به همه اینا میرزه تازه امروز متوجه جای 2دندون نازت شدم عسلکم قربونت برم مممممممممممممممممممممممن ماشالا به قدت ماشالا ماشالا به وزنت ماشالا ماشالا ماشالا ماشالا ماشالا به پسرکم که زود میخواد قاطی کباب خورها بشه     عکسهای جدید و ناز محمد امین         ...
23 آذر 1392

اولین غذات هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

عزیزم مامان عاشقته هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا قربونت برم از اونجایی که موقع ناهار و شام ما اب از لب ولوچه ات حسابی اویزون میشد و حسابی میل به غذا داشتی مامان غذای کمکی به شما رو  از امروز که میشه ٢٠/٠٩/١٣٩٢روز چهارشنبه ساعت ١٣:٣٠ شروع کرد غذای شما عبارت است از یک قاشق غذاخوری فرنی رقیق   فقط ایشالا گوشت تنت بشه عزیزم  اینم تصاویر بیاد ماندنی امروز     اینجا با ولع داری فرنی میخوری و مامانم میخواد تورو بخوره عزیزممممممممممممممممم         قربون اون چشات برم ممممممممممممممممممممن       اینجا هم شکمت سیرشد...
21 آذر 1392

خاطرات زایمانم

عزیزم سلام   بعد٥ ماه تاخیر برات میگم چه طور پا  به دنیای منو بابا گذاشتی. از اول تیر ماه مامان همش در عذاب بود نه بخاطر تو عزیزم بلکه بخاطر اضافه وزن وحشتناکم   مامان نه میتونست بشینه نه پا شه نه راه بره نه وایسه! ورم دست و پاهام شدید اذیت میکرد و شمام حسابی لگد میزدی و تو دلم غوغا میکردی   با هزار خواهش و تمنا و کلکی که بلد بودم دکتر رو راضی کردم٣١ تیر شما رو از دلم انتقال بده به بغلم   هم خوشحال بودم هم دلواپس از عمل سزارین شدیدا هراس داشتم اما چاره ایی نبود منی که بزرگترین شاهکار پزشکیم پر کردن دندونم بود حالا ناچار بودم شاهد پاره کردن شکمم باشم با فکر کردن به این موضوع فشارم میرفت...
21 آذر 1392

یه مامان عصبانی

عزیز دلم سلام اخی فدات شم که این ده روزو با ناشی گری های مامان با دل پیچه های خودت ساختی   میدونم مامان شیرش کمه شما وزنت کم شده اما جبران میکنم نفسم   الان روز دهمه و شما تازه 300 گرم کم کردی و شدی سه کیلو   یه خبر خوش بلاخره نافت افتاد و مامانو خوشحال کردی   اینم عکس نافت     ...
21 آذر 1392